آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دختر بهار

تکمیل کلمات

زیباترین کلماتو از لبای خوشگل کوچولوت شنیدم همه چیو به مامانی تفهیم میکردی البته فقط بخش اول کلماتو بخاطر همین لغاتی که میگفتی رو نمیتونستم برات بنویسم چون خیلی زیاد بودن فقط مامان وبابا شیر  یخ وهمه کلمات 1 بخشی رو کامل تلفظ میکردی اما انگار تصمیم گرفتی کاملشون کنی دیشب بابایی عکسای کیمدی رو نشونت میداد ودونه دونه اسم کلاهاشونو میگفت شمام تکرار میکردی بابایی گفت این کلاه شاپوئه...شمام تکرار کردی شاپو قبلا میگفتی شا...بابایی گفت این کلاه ایمنیه شما: ایننی  که قبلا فقط ای میگفتی...امروزم داشتی بیبی انیشتن نگاه میکردی گفتم این میمونه گفتی ممون...عزیزم اینم مرحله جدیدی که بازم شیرینترت میکنه مبارک باشه کوچولوی شیرین زبونم &n...
24 دی 1391

بازم کوچولوی خودمی

١٢ تا دندون داری 6 تا بالا 6 تا پایین...حالا که زیاد شدن دیگه مامانی تنبل دندوناتو جدی گرفت وهر شب برات مسواک میزنه توهم عاشقشی در طول روز اگه مسواکتو ببینی میگی م ونشونش میدی یعنی برام مسواک بزن...تازه به نخ دندونم علاقه داری وکلا هر کاری که ما انجام میدیم رو بلافاصله تکرار میکنی ..واینگونه بود که تمام نخ دندون رو از قوطیش بیرون کشیدی   قربونت برم که داری بزرگ میشی  اینکه میگن هر چی بزرگ شی بازم واسه مادرت همون بچه کوچولویی واقعیته..یهو بزرگ شدی  کاملا حواست به اطرافت هست وقتی گرسنه میشی یجوری بهم میفهمونی وازت میپرسم آوین جان مامانی گرسنته؟؟ برات غذا بیارم؟؟ شمام میگی آم آم وسرتم به نشانه تایید تکون میدی  ...
24 دی 1391

دندونای جدید مبارک

هر از گاهی دندوناتو چک میکنم البته اگه اجازه بدی عسلم...وهمین الان متوجه شدم اون پشت مشتابالا 2 تا دندون جدیدجوونه زدن اولین دندونای آسیاب ...این ماه دندونات خیلی عجله دارن که همشون باهم بیان 2 تاش دراومده 2 تا هم خیلی متورم شده و همین روزاس که بزنه بیرون این دوتا هم که کاملا غافلگیرمون کردن ...مبارکت باشه عزیزم... امیدوارم زودتر این مرحله دندون درآوردن رو براحتی سپری کنی خداروشکر فقط سردندون اولت کمی تب کردی بقیشون براحتی اومدن البته بماند که ١ ماه گذشته خیلی بی اشتها شده بودی مشخص بود دندونا ادیتت میکنن..وی الان راحتی امروز ١١ دی ٩١: دخترکم ٨٦ سانت قدشه ١٢٥٠٠ وزنش         ...
11 دی 1391

مدل کوچولو

دلم میخواست تا همیشه کنار خودم بخوابی نفساتو روی گونه هام حس کنم وبوی موهاتو استشمام کنم فکرشم نمیکردم بتونم روزی از خودم جدات کنم ...ولی اینم باید روزی اتفاق میفتاد و وقتش بود که مستقل شی... اینکارو با همراهی بابایی انجامش دادیم حدود ٢ ماهی بود که باهات صحبت کرده بودیم که دیگه نیمه شب بیدارنشی وسراغ میمی رو نگیری برای این مجبور بودم و شبا که بیدار میشدی بابایی بهت آب میداد وگاهی راهت میبرد تا بخوابی ...از اول دیماه هم دیگه تو تخت خودت میخوابی  ...خداروهمیشه شکر میکنم که دخترم همیشه با مامانیش همکاری میکنه وخیلی راحت با شرایط جدیدش کنار میاد ...   خانوم مهندس ما خیلی به پیچگوشتی علاقه داره ...میگیری دستت و م...
10 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد